وجود اصل است و مساوق حق است و حق غیر متناهی است،أعنی اجوف نیست و صمد است،یعنی وجود حقیقت واحد شخصی ذات مظاهر است و بسیط الحقیقه کل الأشیاست که کثرات مقهورند و وحدت قاهر.این آب است که:و جعلنا من الماء کل شیء حی[و از آب هر چیزی را زنده گردانیدیم-انبیا/31]و آنهاکسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده[اعمالشان در مثل به سرابی ماند در بیابان هموار بی آب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد چون بدانجا رسد و هیچ آب نیابد و آن کافر خدا را حاظر و اعمال خویش بیند-نور/40]بدان کثرتی که به ظاهر مشهود است در حقیقت اعتباری است و وحدت حقیقی است،یعنی در چشم توحید اهل الله تحقق جمیع عوالم غیر متناهی،لحاظات آن وحدت حقه حقیقیه اند که همه مرایا و مظاهر،بلکه تجلیات و ظهورات و تطورات و تشئنات او سبحانه اند"کل یوم هو فی شأن[در هر عالم او به شأنی و کاری میپردازد-رحمن/30]،هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن[اول و آخر هستی و پیدا و نهان وجود همه اوست-حدید/4]پس هرچه دم به دم به ظهور رسد،شأن اوست خواه در ارض خواه در سماء،
أرض به مراتبش و سماء به مراتبش،یوم عبارت از ظهور است که در این مقام شب و روز ما یوم الله است.پس"کل یوم هو فی شأن" ظهور آثارش در هر آن،در جمیع عوالم و مظاهر غیر متناهی است.و آن واحد قیوم،قیم و مصدر همه است و همه به او قائم به اضافه اشراقیه یعنی روابط محضه آن اصلند نه اینکه اشیایی هستند که آنان را ربط است،بلکه عین ربطند به فقر نوری و امکان فقری.
حق مشهود است و خلق موهوم که "فاینما تولوا فثم وجه الله[پی به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آورده اید-بقره/116]:
بار توحید هیر کسی نکشد طعم توحید هر خسی نچشد
جل جناب الحق عن یکون شریعه لکل وارد أو یطلع علیه الا واحد بعد واحد[جناب حق سبحانه و تعالی مقام و منزلتش بالاتر از آن است که هر کسی تواند از آبراه آن بنوشد جز اینکه یک به یک به محظر آن راه می یابد]
در یک حقیقت محض و بسیط و صرف وجود نه سخن از حلول توان گفت و نه از اتحاد،زیرا که آن نور کل و حیات کل،احد و صمد است و چون صمد است،لم یلد و لم یولد*و لم یکن له کفوا احد [نه کسی فرزند او و نه او فرزند کسی است*و نه هیچ کس مثل و همتای اوست.توحید/4و5]است،شهد الله انه لا اله الا هو[خدا به یکتایی خود گواهی دهد که جز ذات او خدایی نیست.آل عمران/19]
باری تعالی تمام اشیاءبه نحو اعلی است و اشیاءهمگی هالک و مضمحل و فانی در وجودند و هو هو لا هو الا هو،در عین حال خالق خالق است و مخلوق مخلوق"هو سبحانه هو و الاشیاء اشیا"[او اوست و تمام اشیاء اشیا].
لذا فرمودی اند که ممکن بما هو ممکن هم ماهیتش اعتباری است و هم وجودش فهو اعتبار فی اعتبار "من کان حقیقته دعاوی فکیف لا یکون دعاویه دعاوی"و غایت قصوای سالکان،اسقاط اضافات و اعتبارات است که"التوحید اسقاط الاضافات،التوحید ان تنسی غیر الله،خدا است و شیئی جز او نسیت تا با باشد"کان الله و لم یکن معه شیء و هو الآن کما کان"
به قدر نیستی تو،حق ظاهر میشود نمیبینی که در رکوع سبحان ربی العظیم میگویی و در سجود سبحان ربی الاعلی.
کثرات همه صورت اند و روح این صور وجود است که جمیع کثرات را یک روح است و به تعبیری:
حق جان جهان است و جهان جمله بدن
که واقع،فوق این تعبیرات است.حضرت صادق آل محمد(ص)فرمود:ان الجمع بلا تفرقه زندقه و التفرقه بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید
وجود ملک است و اسمای حسنی و صفات علیایش عسکرش.هرکجا آن سلطان قدم نهاد،این لشگر با اوست،بلکه انتشاء أسماء و صفات از آن ذات أقدس است و جمیع عوالم حتی الأسماء و الصفات ظهورات کمال اوست،یعنی همه تجلیات أسمائیه حق جل و علی میباشند که"لا اله الا الله وحده وحده وحده"اشاره به توحید ذات و توحید صفات و توحید افعال است که توحید مطلقا مختص به حقیقت واجب الوجود بالذات است."بحول الله و قوته و اقوم و اقعد."و ما تشاءون الا أن یشاء الله>،و لا حول ولا قوه الا بالله.
و این تطورات وجود به اطوار گوناگون أسماءالله استأیا ما تدعوا فله الأسماء الحسنی>[به هر اسمی بخوانید اسماءنیکو مخصوص اوست/اسراء-111]"الأسماء الحسنی کلها لله"،خیر الأسماءلله"و همین اسماأ کلمات الهی اند و حق تعالی متکلم که به این کلمات وجودی گویا است و هستی خیر محض است و از خیر محض جز نیکویی ناید.
و در پایان هم یکی از ابیات جناب عارف رومی مولانا جلال الدین محمد بلحی(قدس الله نفسه)که در بیان توحید است این کراسه را به پایان میبرم:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای / زنده معشوق است و عاشق مرده ای