الهی،
چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.
الهی،
اگر چه درویشم ولی داراتر از من کیست که تو دارایی منی.
الهی،
تا حال تو را پنهان می پنداشتم و حال جز تو را پنهان می دانم.
الهی،
همه گویند خدا کو حسن گوید جز خدا کو.
الهی،
خوشا ان دم که در تو گمم!
الهی،
انگشتری سلیمانی ام دادی، انگشت سلیمانی ام ده!
الهی،
اگر کودکان سرگرم بازی اند، مگر کلان سالان در چه کارند؟!
الهی،
چگونه شور و نوایم نباشد، که از انچه در کامم ریختی، اگر کوه دماوند از ان لب تر
کند، پای کوبان سر از پا نشناسد و دست افشان از دست برود.
الهی، امدم ردم مکن، اتشینم کرده ای سردم مکن!
الهی،
روزم را چو شبم روحانی گردان و شبم را چون روز نورانی.
الهی،
خوشا انان که در جوانی شکسته شدند، که پیری خود شکستگی است!
الهی،
شکرت که جوان مرگ نشدم.
الهی،
اگر از من پرسند کیستی، چه گویم؟
الهی، به
حرمت سروسامان گرفتگانت این بی سر و پا را اواره ات کن.
الهی، همه حیوانات را در کوه و بیابان می بینند و حسن در شهر و
ده.
الهی،
این ادم نماها که از خوردن گوشت برّه ی گوسفند تا بدین اندازه درنده اند، اگر گوشت
گرگ و پلنگ را بر انان حلال می فرمودی چه می شدند؟!
الهی،
حسن را شیر و پلنگ بدرد و با احمق به سر نبرد!
الهی اگر حسن جهنّمی است،
جهنّمیِ عاقلی را رفیق او گردان!
الهی، از
روی افتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام، از انس و جان شرمنده ام، حتی از روی شیطان
شرمنده ام، که همه در کار خود استوارند و این سست عهد، ناپایدار.
منبع: فرازهایی از کتاب الهی نامه، از اثار علامه حسن زاده
آملی