الهى چرا بگریم که تو را دارم و چرا نگریم که منم.
بسم الله الرحمن الرحیم
شبى جناب استاد بزرگوار جامع المعقول و منقول آیة الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره الشریف را که هنوز از این نشأه رخت بر نبسته بود خواب دیدم در عالم رؤیا به من فرمود: التوحید أن تنسى غیر الله. چون به محضرش تشرف حاصل کردم و خواب را برایش نقل کردم این بیت را از گلشن راز عارف شبسترى قدس سره به من القاء فرمود:
نشانى داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
نصوص الحکم بر فصوص الحکم ص203
بسم الله الرحمن الرحیم
کلمه صدم صد کلمه در معرفت نفس:
آن که در ارزش تکوینى انسان تعقل کند، او را مکیال هر چیز و میزان قدر و قیمت آن داند، یعنى علم و حس انسانى را معیار معلومات و محسوسات یابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدن جامعه انسانى وابسته بیند.
این انسان است که در جمیع موجودات و در همه عوالم و مراتب سیر علمى مى نماید، و وى را مقام وقوف نیست و به هر رتبه و درجه اى که رسیده است در آن مرتبه توقف نمى کند، و به مرحله بالاتر عروج مى یابد، و متصف به صفات کمالیه جمیع موجودات مى گردد، و بر همه تسلط مى یابد، و به حقیقة الحقائق که حیات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد، و به اذن او که اذن فعلى و اتصاف کمالات وجودى است، مى تواند در ماده کائنات تصرف کند و رب انسانى شود و خلیفة الله گردد و کار خدائى کند
بسم الله الرحمن الرحیم
(جهت مشاهده طرح در اندازه بزرگتر و کیفیت بالاتر بر روی آن کلیک فرمایید)
در حدیث قدسی آمده که خداوند میفرماید:
لا یسعنی أرضی و لا سمائی
یعنی آسمان و زمین نمیتوانند مرا در خود جای دهند همانند اینکه چشم ما نمیتواند ما را در خود جای دهد و نمی شود بگوییم ما همین چشم هستیم،اما در ادامه حدیث اینکه میفرمایند:
لکن یسعنی قلب عبدی المومن
بدین معنی است که جان انسان عرشی به کمال رسیده و سعه ی وجودی پیدا کرده میتواند خداوند را در خود جای دهد که این نیز از باب شرافت و بیان سعه ی وجودی قلب انسان کامل نسبت به ما سوی الله است نه احاطه وجودی قلب او نسبت به ذات اقدس حق متعال...
ص104 حضور و مراقبت
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب خواجه نصیر الدین طوسى (قدّس سره) گوید:
از من پرسیدند مذهب شیطان چیست؟ من مطابق قرآن گفتم: شیطان در اصول، اشعرى و در فروع، حنفى است. اما در اصول چنان که گفته است: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی که اشعریان نسبت اعمال به خدا دهند، و شیطان غوایت را نسبت به خداوند داده است.
اما در فروع، چون مأمور به سجده آدم شد، سر باز زد و بین خاک و آتش مقایسه کرد و گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ* و حنفیان که تابع ابو حنیفه اند، در فروع دین قیاس جایز دانند.
راقم گوید: امام صادق علیه السّلام به ابو حنیفه فرمود: «لا تقس؛ فإنّ أول من قاس ابلیس» (اصول کافى معرب، ج 1، ص 47).
کلمه 451 هزار و یک کلمه
بسم الله الرحمن الرحیم
خواجه طوسى در شرح فصل هیجدهم نمط هشتم اشارات، عشق را چنین تعریف کرده است: «و الحبّ إذا أفرط سمّى عشقا» یعنى محبّت که به غایت رسد عشق است. و اگر خواهى آن را الفت بنامى هم روا است، و در آیات الفت قرآن تدبّر شود.
پیچک را به تازى عشقه گویند، و همچنین در فرهنگ فرانسه لی ئر REIL به معنى بستن و پیوستن است، و پیچک را چون سخت به درخت مىپیوندد لیئر
گویند که در اصطلاح صرف عربى «کثرة المبانی تدلّ على کثرة المعانى»، و به همین مناسبت عاشق را «لی ئر» خوانند.
دیدى که چگونه پیچک سخت درخت را دربرمىگیرد، در باب عبادت اصول کافى (ص 68، ج 2 معرب به اعراب این کمترین) از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که آن حضرت فرمود:
قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم: «أفضل الناس من عشق العبادة فعانقها، و أحبّها بقلبه، و باشرها بجسده، و تفرّغ لها، فهو لا یبالى على ما أصبح من الدنیا على عسرأم على یسر».
نصر بن مزاحم منقرى کوفى در کتاب صفّین گوید که:
امیر المؤمنین امام على علیه السّلام در مسیر صفّین چون به نینوى رسید توقف کرد و بدان جا اشارت نمود و فرمود: «هذا مناخ رکّاب و مصارع عشّاق لا یسبقهم من قبلهم و لا یلحق من بعدهم»، و همین عبارت از امام باقر علیه السّلام نیز روایت شده است.
و حکیم نظامى (قدس سرّه) به نظم فارسى چه خوش فرموده است:
عشقى که نه عشق جاودانى است بازیچه شهوت جوانى است
عشق آینه بلند نور است شهوت ز حساب عشق دور است
در خاطر هر که عشق ورزد عالم همه حبّهاى نیرزد
چون عاشق را کسى بکاود معشوق از او برون تراود
چون عشق به صدق ره نماید یک خوبى دوست ده نماید
مرحوم سید نعمة اللّه جزائرى (رضوان اللّه علیه) در انوار نعمانیه بسیار خوب از عشق بحث فرموده است.
و در دیوان این کمترین حسن حسنزاده آملى در پایان قصیدهاى آمده است:
(ط 2، ص 72).
عشق سرچشمه فیض ازلى است فاعل و غایت اصل ایجاد
عشق سرسلسله املاک است عشق سرخیل نبات است و جماد
عشق هم عاشق و هم معشوق است عشق مبدأ بود و عشق معاد
منتهى همّت عقل است که این کاخ عالم نبود بىاستاد
عشق بىپیر برآورد خروش که جهان یکسره است عشق آباد
حسن از دوش شد عشق آبادى بجز این نام و نشانیش مباد
کلمه 450 هزار و یک کلمه
بسم الله الرحمن الرحیم
کلمه 447 هزار و یک کلمه:
استاد أعظم، علّامه ذو الفنون جناب حاج میرزا ابو الحسن شعرانى (رفع اللّه درجاته) در أثر بسیار عظیم الشأن فلسفه أولى، یا ما بعد الطبیعة فرموده است:
افلاطون platon اشهر و اعظم شاگردان سقراط بود، و به قدرى که سایر ملل انبیاى خود را تعظیم مى کردند ملّت یونان او را تعظیم مى نموده و نسبت به مولد و منشأ او کرامات نقل مى کردند.
گویند سقراط در خواب دید که مرغ زیبایى در دامن او نشست، بعد برخاست در هوا پرید و با لحن خوش به آواز آغاز کرد که تمام اهل جهان را به اهتزاز آورد، فرداى آن شب افلاطون به حضور او آمد و تعبیر خواب محقق گردید.
(ط 1، ص 4).
بسم الله الرحمن الرحیم
قلبى که جامع همه اسماء حسنى و مظهر جمیع صفات علیاست آن قلب انسان کامل است که به اقتضاى ذاتى و تکوینى هر اسمى باذن الله تعالى اسمى و رسمى و حکمى و اثرى دارد و لغت شناسان و زبان دانان وى را به اسامى مختلف خوانند:
من جمله جبرئیلش مى گویند که از عالم حقائق و دقائق خبر مىدهد.
میکائیلش مى گویند که از معارف و مکارم به طالبان رزق بخش است.
اسرافیلش مى گویند که از معاد و بازگشت مریدان را آگاه مى فرماید.
عزرائیلش مى گویند که قتل نفس امّاره مریدان مى نماید
قطب وقت است او و اسرافیل جان مرده ساز و زنده ساز در زمان
گر سرافیلش بخوانى تو بجاست جبرئیلش گر بگویى هم رواست
اوست میکائیل ارزاق حضور اوست عزرائیل نفس پر شرور
آدم کل است و مسجود ملک غایت ایجاد و مقصود فلک
آدمش مى گویند: زیرا که معلّم طالبان راه هدایت است.
نوحش مى گویند براى آنکه نجات دهنده از طوفان بلاست.
ابراهیمش مى گویند زیراکه از نار هستى گذشته و نمرودخواهش را کشته و خلیل حضرت حق جلّ شأنه گشته است.
موسایش مى گویند براى اینکه فرعون هستى را به نیل نیستى غرق نموده در طور قرب اله مناجات مىکند.
خضرش مى گویند به جهت آنکه از آب حیوان علم لدنّى خورده و به حیات جاودانى پى برده.
الیاسش نیز مى گویند زیرا که جالوت هستى را کشته و خلیفه خدا گشته.
لقمانش نیز مى گویند زیرا که حکیم الهى است و به حقیقت اشیاء او را کمال آگاهى است.
افلاطونش نیز مى گویند زیرا که طبیب نفوس است و در شناختن علل و امراض باطنى مانند جالینوس است.
سلیمانش نیز مى گویند زیرا که زبان مرغان مىداند یعنى مطّلع بر احوال مریدانست و به طیور حواس ظاهرى و باطنى خود حکمران.
عیسى زمانش نیز مى نامند براى آنکه دلهاى مرده را زنده مى سازد و دجّال اعور آمال را برمى اندازد.
و مهدى و هادى نیز مى گویند چنانکه مولوى گفته:
هادى و مهدى وی ست اى راه جو هم به پنهان هم نشسته روبرو
اسکندرش نیز مى گویند زیرا که سدّ یأجوج و مأجوج خطرات نفسانى و خطوات شیطانى مریدان را مى بندد.
و سیمرغش نیز مى گویند بدان جهت که در پس قاف قلب مخفى است.
سواد اعظم و بحر محیط نیز مىگویند براى آنکه هر طالب که خود را بدان مىرساند او را از آلودگى پاک مىکند.
یوسف نیز مى گویند جهت آنکه در مصر ولایت عزیز است.
آفتابش نیز مى گویند زیرا که پرتو شفقت بر هرکس مىاندازد.
ابر و سحاب نیز مى گویند براى آنکه طالبان را از معارف سیراب مىسازد.
ترسا نیز گویند براى آنکه مجرد و آزاد است.
مرآت و آینه نیز گویند از جهت آنکه هرکس به وى مقابل مىشود اگر متّقى است نیک مشاهده مى نماید و اگر شقىّ است زشت ملاحظه مى کند کما قال المولوى:
گفت من آیینه ام مصقول دوست ترک و روم و هندو آن بیند که اوست
ص11ج2هزار و یک کلمه