*فواید دائم الوضو بودن
دیلمی از پیامبراکرم(ص) نقل میکند که خداوند میفرماید: «هر کسی وضویش را از دست بدهد و وضو نگیرد به من جفا کرده است و کسی که وضویش را از دست بدهد و دوباره وضو بگیرد و حداقل دو رکعت نماز نخواند بر من جفا کرده، هر کس وضویش را از دست داد، تجدید وضو کرد و دو رکعت نماز خواند و پس از آن دعا نکرد بر من جفا کرده است و هر کس وضویش را از دست بدهد و پس از آن وضو بگیرد و نماز بخواند دعا کند و از حوائج دنیا و آخرتش چیزی بخواهد و من اجابت نکنم، من به او جفا کردهام و من خدای جفاکار نیستم».
بسم الله الرحمن الرحیم
عارف حسین خوارزمى در ترجمه شرح قیصرى بر فصوص الحکم، آنجا که شیخ اکبر در دیباچه گوید: «حتى اکون مترجما لا متحکّما ...» این بیت را نقل کرده است:
کانچه حق اندر پس آیینه تلقین مى کند من همان معنى چو طوطى بر زبان مى آورم
نگارنده این سطور حسن حسن زاده آملى گوید: براى حرف آموختن طوطى، او را جلوى آینه به گونه اى که عکس خود را در آن ببیند قرار مى دهند، و کسى در پشت آینه حرف مىزند و طوطى به گمانش که آن حرف از طوطى هم نوع اوست که در آینه مى باشد و به تدریج از او حرف مى آموزد و به حرف مى آید.
این مطلب را عارف رومى در دفتر پنجم مثنوى در ضمن این عنوان:
تمثیل تلقین شیخ مریدان را، و پیغمبر امّت را که ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق الفت نتوانند چنانکه طوطى با صورت آدمى الفت ندارد که از او تلقین تواند گرفت، و حق تعالى شیخ را چون آینه پیش مرید دارد و از عقب آینه تلقین مى کند.
نیکو به نظم درآورده است که فرمود:
طوطیى در آینه مى بیند او عکس خود را پیش او آورده رو
در پس آیینه آن استا نهان حرف مى گوید ادیب خوش بیان
طوطیک پنداشته کان گفت پست گفت آن طوطیست کاندر آینه است
پس ز جنس خویش آموزد سخن بىخبر از مکر آن گرگ کهن
کز پس آیینه مىآموزدش ورنه ناموزد جز از جنس خودش
گفت را آموخت زان مرد هنر لیک از معنى و سرّش بىخبر
از بشر بگرفت منطق یک بیک از بشر جز این چه داند طوطیک
همچنان در آینه جسم ولىّ خویش را بیند مُرید مُمتلى
عقل کل را از پس آیینه او کى تواند دید وقت گفتگو
او گمان دارد که مىگوید بشر آن دگر سرّ است او زان بىخبر
حرف آموزد ولىّ سر قدیم مى نداند طوطیست آن یا ندیم
ولکن عارف بزرگوار جناب خواجه حافظ فرموده است:
در پس آینه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مى گویم
که باید «آنچه استاد ازل گفت بگو» متعلق به «در پس آینه» باشد، و به قرینه «صفت» دانسته شود که او را در پیش روى آینه داشتهاند.
و احتمال تحریف نیز خالى از قوّت نیست که عبارت «در بر آینه» بوده است و به «در پس آینه» تحریف شده است.
و توهّم اینکه مراد از آینه نظام هستى است و روى این آینه آن سویى است که باطن و ملکوت آن است و پشت آینه این سویى است که ظاهر و عالم ملک و نشأت طبیعت است و من در پس این آینه آنچه را استاد ازلى که انطق کل شیء گفته است مى گویم، دور از مفاد مثال و مراد تمثیل است زیرا که تلقین کننده طوطى در پس آینه است و طوطى در پیش آینه و باید در شیوه تمثیل صورت آن محفوظ باشد.
شیرین و دلنشین اینکه دل و طوطى در اصطلاح علم عدد دو جسم یک روح اند، و به قول عیانى در کنوز الأسماء:
نزد اهل خرد و اهل عیان حرف جسم و عدد اوست چو جان
کلمه 278 هزار و یک کلمه
بسم الله الرحمن الرحیم
قلبى که جامع همه اسماء حسنى و مظهر جمیع صفات علیاست آن قلب انسان کامل است که به اقتضاى ذاتى و تکوینى هر اسمى باذن الله تعالى اسمى و رسمى و حکمى و اثرى دارد و لغت شناسان و زبان دانان وى را به اسامى مختلف خوانند:
من جمله جبرئیلش مى گویند که از عالم حقائق و دقائق خبر مىدهد.
میکائیلش مى گویند که از معارف و مکارم به طالبان رزق بخش است.
اسرافیلش مى گویند که از معاد و بازگشت مریدان را آگاه مى فرماید.
عزرائیلش مى گویند که قتل نفس امّاره مریدان مى نماید
قطب وقت است او و اسرافیل جان مرده ساز و زنده ساز در زمان
گر سرافیلش بخوانى تو بجاست جبرئیلش گر بگویى هم رواست
اوست میکائیل ارزاق حضور اوست عزرائیل نفس پر شرور
آدم کل است و مسجود ملک غایت ایجاد و مقصود فلک
آدمش مى گویند: زیرا که معلّم طالبان راه هدایت است.
نوحش مى گویند براى آنکه نجات دهنده از طوفان بلاست.
ابراهیمش مى گویند زیراکه از نار هستى گذشته و نمرودخواهش را کشته و خلیل حضرت حق جلّ شأنه گشته است.
موسایش مى گویند براى اینکه فرعون هستى را به نیل نیستى غرق نموده در طور قرب اله مناجات مىکند.
خضرش مى گویند به جهت آنکه از آب حیوان علم لدنّى خورده و به حیات جاودانى پى برده.
الیاسش نیز مى گویند زیرا که جالوت هستى را کشته و خلیفه خدا گشته.
لقمانش نیز مى گویند زیرا که حکیم الهى است و به حقیقت اشیاء او را کمال آگاهى است.
افلاطونش نیز مى گویند زیرا که طبیب نفوس است و در شناختن علل و امراض باطنى مانند جالینوس است.
سلیمانش نیز مى گویند زیرا که زبان مرغان مىداند یعنى مطّلع بر احوال مریدانست و به طیور حواس ظاهرى و باطنى خود حکمران.
عیسى زمانش نیز مى نامند براى آنکه دلهاى مرده را زنده مى سازد و دجّال اعور آمال را برمى اندازد.
و مهدى و هادى نیز مى گویند چنانکه مولوى گفته:
هادى و مهدى وی ست اى راه جو هم به پنهان هم نشسته روبرو
اسکندرش نیز مى گویند زیرا که سدّ یأجوج و مأجوج خطرات نفسانى و خطوات شیطانى مریدان را مى بندد.
و سیمرغش نیز مى گویند بدان جهت که در پس قاف قلب مخفى است.
سواد اعظم و بحر محیط نیز مىگویند براى آنکه هر طالب که خود را بدان مىرساند او را از آلودگى پاک مىکند.
یوسف نیز مى گویند جهت آنکه در مصر ولایت عزیز است.
آفتابش نیز مى گویند زیرا که پرتو شفقت بر هرکس مىاندازد.
ابر و سحاب نیز مى گویند براى آنکه طالبان را از معارف سیراب مىسازد.
ترسا نیز گویند براى آنکه مجرد و آزاد است.
مرآت و آینه نیز گویند از جهت آنکه هرکس به وى مقابل مىشود اگر متّقى است نیک مشاهده مى نماید و اگر شقىّ است زشت ملاحظه مى کند کما قال المولوى:
گفت من آیینه ام مصقول دوست ترک و روم و هندو آن بیند که اوست
ص11ج2هزار و یک کلمه
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب استاد علامه طباطبایی رضوان الله علیه میفرمود که شیخ اکبر محیی الدین عربی،حقایق و معارف را در فصوص الحکم مشت مشت آورده و در فتوحات مکیه دامن دامن.
کلمه 242 هزار و یک کلمه ج2ص128
بسم الله الرحمن الرحیم
کلمه 815 هزار و یک کلمه:
شب 16 محرم 1374 ه ق:
حسن اندر شبی به صحرایی
عقربی بدید روشن دل
گفت با خود که ای کم از عقرب
نام انسانیت به خویش مهل
قلب او چیست کوکب دری
قلب تو تیره تر بود از گل
پیش چشمش ترازوی داد است
تو ز بیداد خویشتن غافل
او ز هفت آسمان بالا شد
ته هفت آسمان ترا منزل
در پی درخواست از حضرت استاد-دامت برکاته-که موعظه کنند و مطالبی اخلاقی بیان بفرمایند،ایشان چنین فرمودند:
آن که چون پسته دیدیش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز
بنده موعظه ای ندارم.در حدیثی است که حق سبحانه خطاب به عیسی بن مریم فرمود که آنچه به بندگان من خطاب میکنی اگر خود به آن عمل نکرده ای از من حیا کن.
در و دیوار نظام هستی همه حیات است.ما در منظر ملکوت هستی ،هستیم.حرف زدن مشکل است.در پیشگاه حق شرمنده ام."ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم".خداوند را فراموش نکنید ،که اگر فراموش کردی کیفری سخت می بینی،گوشمالی بدی می یابی و کار شما به جایی میکشد که خودتان را فراموش می کنید.انسان که خودش را فراموش کرده،هرزه گو میشود،هرزه فکر می شود،علف خور بار می آید.این کتاب اشارات که در دست دارید،شیخ در آن فرمایشی دارد که:"جل جناب الرب عن یکون شریعه لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد"
آستان جناب حق متعال بالاتر از آن است که هر رهگذری بر آن وارد شود یا از آن مطلع گردد مگر تک تک افراد.
انگونه خیال نکنید که خداوند را هر کسی میتواند بیابد و آنجا گدار بگیرد و یا هر کسی بتواند مصاحب او باشد و هر دلی بتواند خزینه اسرار الهی باشد و یا هر کسی بتواند مصاحب او باشد و هر دلی بتواند خزانه اسرار الهی باشد و یا هر کسی بتواند با او انس داشته باشد. این نعمت نصیب هر کسی نمی شود. به هر کسی نمی دهند خیلی طهارت می خواهد،طهارت زبان،طهارت لباس،طهارت چشم،طهارت دل،طهارت حرف.
باید تصمیم بگیریم که این حقیقت وجودی ما را لا یمسه الا المطهرون.
صد و ده اشاره ص20 و21
چه آقای زیبایی داریم......چه قدر تواضع دارد ............از تک تک حرفهایشان و از تک تک اطوارشان میتوان آموخت....میتوان برای ظهور تمرین کرد....
یکی از استاد های بزرگوارم،عالم متأله ،حکیم عارف موحد،آیت الله محمد حسن قاضی طباطبایی تبریزی مشهور به الهی اعلی الله مقامه همیشه مرا به مراقبه و ادب با خداوند و محاسبه نفس سفارش میفرمود،به ویژه بر مراقبه خیلی تأکید میکردند که هیچگاه دم مسیحایی حضرتش و بهره هایی که از ایشان برده ام را فراموش نمی کنم.
تکمله منهاج البراعه ج19-ص325
جناب علامه طباطبایی ار رشد یافتگان مکتب راستین انسان سازی بود و همچنین برادر بزرگوارش که در علم و عمل همطراز ایشان بود،جز اینکه او در تبریز بسر برد و شرایط ایشان برایش پیش نیامد.جناب علامه طباطبایی آمد در حوزه قم و بذر افشانیها فرمود و خودش را نشان داد،ولی آن بزرگوار به انزوا و انزال بسر برد.
هر دو از ابتدا تا انتها هم درس و هم بحث بودند و اساتید شان درفقه و اصول و سایر علوم و معارف یکی بود......بنده عرض میکنم که هر دو بزرگوار در مسیر عرفان عملی چشم برزخیشان باز بود و اشخاص را به صور ملکاتشان می دیدند.......برای بنده بارها پیش آمد و در محضر شریف ایشان شواهدی در این باره دارم و یادداشتها و خاطراتی از آن دو بزرگوار در دفتری جداگانه نگاشته و جمع آوری کرده ام....
در آسمان معرفت ص52
علامه شعرانی حرفی درباره تفسیر مجمع داشتند که آن حرف خیلی در اثناء تفسیر پیش می آمد و آن اینکه:مرحوم طبرسی به این نکته خیلی توجه داشت که قرآن یک انزال داشته و یک تنزیل.انزالی و تنزیلی دو حساب جداست و جهت انزال و تنزیل این است که تنزیل تدریجی است.
نزول تدریجی را می گویند"تنزیل" و "انزال" دفعی است. در قرآن هرجا "نزل" آمده برای تنزیل و تدریج است و هرجا انزال آمده برای نزول دفعی و یکبارگی است.آقایان اهل عرفان،مثلا قیصری در شرح فصوص و محی الدین عربی،قرآن را به این عناوین اسم می برند:گاهی میگویند کشف تام محمدی صلی الله علیه و آله،گاهی میگویند کشف اتم محمدی صلی الله علیه و آله،این کشف تام و کشف اتم به این معناست که قرآن به قلب مبارک جناب رسول الله صلی الله علیه و آله نازل شده که انا انزالناه فی لیله القدر.
در آسمان معرفت ص156
هزار و یک کلمه جلد سوم ص110
در شب پنجشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1352 ه ش که دو شب از وفات حکیم متأله آقای الهی قمشه ای گذشته بود در محضر پر فیض علامه طباطبایی بودم ،آقای طباطبایی فرمودند :در این سال دو فرد روحانی که خیلی بر روحانیت آنها ایمان داشتم ،از دست ایران بدر رفت یکی مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی آملی بود و دیگری مرحوم الهی قمشه ای.
منبع:نشریه حوزه ش17 ص 122
آقا از همان ابتدا اهل بازی نبود
خداوند متعال درجه حضرت استاد علامه شعرانی را متعالی فرماید که می فرمود:هر کس از کودکی اش معلوم است که چه کاره است.
منبع:هزار و یک نکته ص352
و
سخنرانی حضرت علامه در یادواره علامه طباطبایی