گم گشته(درد دل...)
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت
از چه بگویم و از کدام در سخن بگویم که نه سخنی برایم مانده است نه دلی برای درد دل و نه قلمی برای نوشتن...
درد بی دردی،بد دردی است،ماه رجب دارد به نصف می رسد و من بیچاره هنوز در این دنیای غفلت زده ی خویش سرگرم افسانه ام.دل به مجاز خوش کرده ام و از حقیقت روی برگردانیده ام...حیف این عمر!
و همین است که خداوند می فرماید:«من أعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا»
خداوندا این روزها که سپری می شوند دوران جوانی من است،دوران راه کمال منست که اینگونه شعله غفلت بر آن مستولی شده است...مگر آن آه و ناله ها را که در درگاه ربوبی ات می کردم از یاد برده ای؟؟مگر می شود آن همه بی قراری ها،دعاهای وصال تو،اشک های آتش سوز و بنیاد انداز را نادیده گرفته باشی!
خدایا امیدم به توست...سالیانی نه رفیق شفیقی داشتم و نه انیس آرامش بخشی که تسلی بخش غم هجران تو باشد،و حال که رفیقی انیس_همانی که میخواستم_عطایم کرده ای که در کنارش به ذکر و یاد تو مشغول باشم در کنارش آرامشی را بیابم و نفسی تازه کنم و از این هوای غبار آلود و زجر آور دنیا پرستان رها گردم.
خدایاااااااااا من این دنیا را نمی خواهم،همه را از من بگیر،همه را...جسمم را،مالم را،دنیایم را و عقبایم را...
من این دنیای فانی را نمی خواهم،نمی خواهم
من این لذات آنی را نمی خواهم نمی خواهم
بار الها من را وقف خودت کن،مرا عبد واقعی بگردان،بگذار لذت عشق تو را با هیچ چیز عوض نکنم،بگذار درد فراق تو درد آور ترین عذاب من باشد،خدا یا چشم دلم را باز کن تا بتوانم لجن زار دنیا را ببینم و همه را به دست اهلش بسپارم و راهی تو گردم...با الله خجالت زده ام از این همه حرف!!!!!!
خدایا با تو عهد می بندم که ندای تو را که در قرآنت فرمودی:«ففروا الی الله»...لبیک گویم
خدایا مرا بپذیر...من لی غیرک
خدایا اگر مرا نپذیری به کدام در رو کنم و کجا روم!؟ الهی من اگر گلم یا خارم از بوستان یارم!
خدایا ...