عشق...
بسم الله الرحمن الرحیم
خواجه طوسى در شرح فصل هیجدهم نمط هشتم اشارات، عشق را چنین تعریف کرده است: «و الحبّ إذا أفرط سمّى عشقا» یعنى محبّت که به غایت رسد عشق است. و اگر خواهى آن را الفت بنامى هم روا است، و در آیات الفت قرآن تدبّر شود.
پیچک را به تازى عشقه گویند، و همچنین در فرهنگ فرانسه لی ئر REIL به معنى بستن و پیوستن است، و پیچک را چون سخت به درخت مىپیوندد لیئر
گویند که در اصطلاح صرف عربى «کثرة المبانی تدلّ على کثرة المعانى»، و به همین مناسبت عاشق را «لی ئر» خوانند.
دیدى که چگونه پیچک سخت درخت را دربرمىگیرد، در باب عبادت اصول کافى (ص 68، ج 2 معرب به اعراب این کمترین) از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که آن حضرت فرمود:
قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم: «أفضل الناس من عشق العبادة فعانقها، و أحبّها بقلبه، و باشرها بجسده، و تفرّغ لها، فهو لا یبالى على ما أصبح من الدنیا على عسرأم على یسر».
نصر بن مزاحم منقرى کوفى در کتاب صفّین گوید که:
امیر المؤمنین امام على علیه السّلام در مسیر صفّین چون به نینوى رسید توقف کرد و بدان جا اشارت نمود و فرمود: «هذا مناخ رکّاب و مصارع عشّاق لا یسبقهم من قبلهم و لا یلحق من بعدهم»، و همین عبارت از امام باقر علیه السّلام نیز روایت شده است.
و حکیم نظامى (قدس سرّه) به نظم فارسى چه خوش فرموده است:
عشقى که نه عشق جاودانى است بازیچه شهوت جوانى است
عشق آینه بلند نور است شهوت ز حساب عشق دور است
در خاطر هر که عشق ورزد عالم همه حبّهاى نیرزد
چون عاشق را کسى بکاود معشوق از او برون تراود
چون عشق به صدق ره نماید یک خوبى دوست ده نماید
مرحوم سید نعمة اللّه جزائرى (رضوان اللّه علیه) در انوار نعمانیه بسیار خوب از عشق بحث فرموده است.
و در دیوان این کمترین حسن حسنزاده آملى در پایان قصیدهاى آمده است:
(ط 2، ص 72).
عشق سرچشمه فیض ازلى است فاعل و غایت اصل ایجاد
عشق سرسلسله املاک است عشق سرخیل نبات است و جماد
عشق هم عاشق و هم معشوق است عشق مبدأ بود و عشق معاد
منتهى همّت عقل است که این کاخ عالم نبود بىاستاد
عشق بىپیر برآورد خروش که جهان یکسره است عشق آباد
حسن از دوش شد عشق آبادى بجز این نام و نشانیش مباد
کلمه 450 هزار و یک کلمه
سوالی داشتم:
آیا عرفا به طور کلی در امر عشق، قوه عقل رو کنار میگذارند؟
برداشت من در مطالعه بخشی از مطالبی که در کتاب فتوحات ابن عربی و همچنین رساله عشق ابن سینا، آمده این طور بود که فلاسفه برای عشق روحانی آن زمان ارزش قائلند که تحت قوه عقل مدیریت و کنترل شود اما ابن عربی آنجایی که پای عقل به میان می آید را برای وجود عشق جایی نمی بیند.
می گوید: عقل کثیر را وحدت می بخشد اما عشق کثرت و حیرانی است. خب پس با کثرت چگونه می شود به توحید و خدا رسید که عین وحدت است؟
سپاسگذارم