سخنرانی بسیار عرشی حضرت استاد صمدی آملی(حفظه الله)که امشب از شبکه تبرستان پخش شد را به صورت فایل صوتی mp3 میتوانید در ادامه مطلب دریافت فرمایید...(انشاءالله در آینده ای نزدیک فایلهای تصویری هم بارگذاری خواهد شد)
از واجب الوجود آنچه صادر شده است وجود هر معلول است یعنى در هر معلول فقط وجود او صادر و منتسب به علت است نه ماهیت. پس از کل ممکن زوج ترکیبى توهم نشود که دو چیز از واجب تعالى مجعول است چنانکه از شیخ رئیس این عبارت معروف است: ما جعل الله المشمشة مشمشة بل أوجدها، یعنى خداوند زردآلو را زردآلو نکرده است بلکه آن را ایجاد نموده، و در حقیقت ماهیت از لوازم نقصان معلول است مثل آنکه نور منعکس از نور اول از وى ضعیفتر است آنچه منعکس گردیده همان نور است و ضعف از لوازم خود اوست.
نکته 755هزار و یک نکته
رب العالمین پروردگار ذرت است، ریشه هاى ذرت سوراخ است و مجراى لقاح نر و ماده در سنبله است. همچنین در گندم و جو هست. خرما از خاک و کود زمین است اما هفت مرتبه تصفیه می شود در چوب تنه و در چوب برگ و بیخ خوشه و چوب خوشه و قمع تمر و هسته خرما و هسته جلدى دارد مانع اختلاط أجزاء و فتیل میان هسته واسطه ایصال غذا.
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم از چه بگویم و به کدام سو رو کنم،به واقع از روی همه شرمنده ام،به قول حضرت علامه حسن زاده آملی:"از روی شیطان هم شرمنده ام که او در کار خود ثابت قدم بود و من نیستم" نمی دانم ما انسانها زمینی به دنبال چه چیزی در این دنیایی که هر دم از آن آفتی می رسد!اینگونه مشتاقانه و بی دریغ فریفته این جمال نوعروس هزار داماد می شویم...اول به خودم میخواهم عرض کنم که:
مرغ بر بالا پران و سایه اش میدود بر خاک پران مرغ وش
ابلهی صیاد آن سایه شود می دود چندانکه بی مایه شود
بیخبر کان عکس آن مرغ هواست بیخبر که اصل آن سایه کجاست
تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود از جست و جو
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت
لحظه به لحظه عمرم میگذرد و لحظه ای بیدار نشده ام،جوانی ام که این است،پیری ام چون است!؟در جوانی اگر نمیرم در پیری به طریق اولی نخواهم مُرد!!
افسوس و هزار افسوس که تمام این حرف ها برایم لقلقه زبان شده است...نمازم،روزه ام،قرآن خواندنم همه و همه برای کارهای دیگر شده است!!
بقیه درد دلم را در ادامه مطلب مطالعه بفرمایید...
بسم الله الرحمن الرحیم
الهى خانه کجا و صاحبخانه کجا؟ طائف آن کجا و عارف این کجا؟ آن سفر جسمانى است و این روحانى. آن براى دولتمند است و این براى درویش. آن اهل و عیال را وداع کند و این ماسوارا. آن ترک مال کند و این ترک جان. سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یکبار است و این را همه عمر. آن سفر آفاق کند و این سیر انفس راه آن را پایان است و این را نهایت نبود. آن می رود که برگردد و این می رود که از او نام و نشانى نباشد. آن فرش پیماید و این عرش. آن محرم میشود و این محرم. آن لباس احرام می پوشد و این از خود عارى می شود. آن لبیک مىگوید و این لبیک می شنود. آن تا به مسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد. آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر، آنرا کوه صفا است و این را روح صفا.سعى آن چند مرّه بین صفا و مروه است و سعى این یک مره در کشور هستى. آن هروله میکند و این پرواز، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم. آن آب زمزم نوشد و این آب حیات. آن عرفات بیند و این عرصات.آنرا یک روز وقوف است و این را همه روز.آن از عرفات به مشعر کوچ کند و این از دنیا به محشر. آن درک منى آرزو کند و این ترک تمنّى را، آن بهیمه قربانى کند و این خویشتن را. آن رمى جمرات کند و این رجم همزات. آن حلق راس کند و این ترک سر.آنرا لا فسوق و لا جدال فى الحج است و این را فى العمر. آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین.لا جرم آن حاجى شود و این ناجى.خنک آن حاجى که ناجى است.
الهی نامه علامه حسن زاده آملی(روحی له الفداه)
بسم الله الرحمن الرحیم
شبى جناب استاد بزرگوار جامع المعقول و منقول آیة الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره الشریف را که هنوز از این نشأه رخت بر نبسته بود خواب دیدم در عالم رؤیا به من فرمود: التوحید أن تنسى غیر الله. چون به محضرش تشرف حاصل کردم و خواب را برایش نقل کردم این بیت را از گلشن راز عارف شبسترى قدس سره به من القاء فرمود:
نشانى داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
نصوص الحکم بر فصوص الحکم ص203
بسم الله الرحمن الرحیم
عارف حسین خوارزمى در ترجمه شرح قیصرى بر فصوص الحکم، آنجا که شیخ اکبر در دیباچه گوید: «حتى اکون مترجما لا متحکّما ...» این بیت را نقل کرده است:
کانچه حق اندر پس آیینه تلقین مى کند من همان معنى چو طوطى بر زبان مى آورم
نگارنده این سطور حسن حسن زاده آملى گوید: براى حرف آموختن طوطى، او را جلوى آینه به گونه اى که عکس خود را در آن ببیند قرار مى دهند، و کسى در پشت آینه حرف مىزند و طوطى به گمانش که آن حرف از طوطى هم نوع اوست که در آینه مى باشد و به تدریج از او حرف مى آموزد و به حرف مى آید.
این مطلب را عارف رومى در دفتر پنجم مثنوى در ضمن این عنوان:
تمثیل تلقین شیخ مریدان را، و پیغمبر امّت را که ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق الفت نتوانند چنانکه طوطى با صورت آدمى الفت ندارد که از او تلقین تواند گرفت، و حق تعالى شیخ را چون آینه پیش مرید دارد و از عقب آینه تلقین مى کند.
نیکو به نظم درآورده است که فرمود:
طوطیى در آینه مى بیند او عکس خود را پیش او آورده رو
در پس آیینه آن استا نهان حرف مى گوید ادیب خوش بیان
طوطیک پنداشته کان گفت پست گفت آن طوطیست کاندر آینه است
پس ز جنس خویش آموزد سخن بىخبر از مکر آن گرگ کهن
کز پس آیینه مىآموزدش ورنه ناموزد جز از جنس خودش
گفت را آموخت زان مرد هنر لیک از معنى و سرّش بىخبر
از بشر بگرفت منطق یک بیک از بشر جز این چه داند طوطیک
همچنان در آینه جسم ولىّ خویش را بیند مُرید مُمتلى
عقل کل را از پس آیینه او کى تواند دید وقت گفتگو
او گمان دارد که مىگوید بشر آن دگر سرّ است او زان بىخبر
حرف آموزد ولىّ سر قدیم مى نداند طوطیست آن یا ندیم
ولکن عارف بزرگوار جناب خواجه حافظ فرموده است:
در پس آینه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مى گویم
که باید «آنچه استاد ازل گفت بگو» متعلق به «در پس آینه» باشد، و به قرینه «صفت» دانسته شود که او را در پیش روى آینه داشتهاند.
و احتمال تحریف نیز خالى از قوّت نیست که عبارت «در بر آینه» بوده است و به «در پس آینه» تحریف شده است.
و توهّم اینکه مراد از آینه نظام هستى است و روى این آینه آن سویى است که باطن و ملکوت آن است و پشت آینه این سویى است که ظاهر و عالم ملک و نشأت طبیعت است و من در پس این آینه آنچه را استاد ازلى که انطق کل شیء گفته است مى گویم، دور از مفاد مثال و مراد تمثیل است زیرا که تلقین کننده طوطى در پس آینه است و طوطى در پیش آینه و باید در شیوه تمثیل صورت آن محفوظ باشد.
شیرین و دلنشین اینکه دل و طوطى در اصطلاح علم عدد دو جسم یک روح اند، و به قول عیانى در کنوز الأسماء:
نزد اهل خرد و اهل عیان حرف جسم و عدد اوست چو جان
کلمه 278 هزار و یک کلمه