صیاد.........به عشق مولا
چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم
ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم
رفته است قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه روانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی
بر دل بنشانی
چون پرتوی خورشید اگر رو بکشانی
وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم
با حال نزارم
بر خیزکه داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر بر دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی
خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی؟
تا سجده گزارم
گر بوی تو را باد به منزل برساند
جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند
جز گرد و غبارم
خوب بود آقا رسول(قوم و خویش گرامی)