يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۸۸، ۰۸:۵۸ ق.ظ
بگذار تا بنالم از درد بى دوایم |
بیگانه اى چه دانى من دانم و خدایم |
از دست دیده دل کارم شده است مشکل |
آن مى کشد به صحرا این سوى انزوایم |
با طفل ابجدى از سر القدر چه گویى |
بر بى بصر چه خوانى اسرار اولیایم |
یا رب بذات پاکت شب را مگیر از من |
من باشم و سحرها ذکر خدا خدایم |
تا از حظائر قدس آید نسائم انس |
هل من مزید آید از قلب با صفایم |
غیب الغیوب دارد هر لحظه شان بیحد |
گوید که نیست جز من بگذر زما سوایم |
نجمى که بد سهایى امروز شد ضیایى |
از فیض کبریایى و الشمس و ضحایم |
۰
۰
۸۸/۰۶/۱۵
مجنون
ممنون از حضور گرمتون تو وبلاگمون
اگه می تونستین تو ختم قرآنمون هم شرکت کنین خوشحال میشدیم
اجرکم عندالله
یا علی