چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۸۸، ۰۸:۰۲ ق.ظ
به بین این خاک زاد و شرح صدرش |
چه صورت ساخت از ماء مهینى |
از این حبه که رویانید از گل |
در و قرآن شود یکباره نازل |
نگر در حبه نطفه چه خفته ست |
در این یکدانه هر دانه نهفته ست |
چو تو یکدانه هر دانه هستى |
بجویم تا گشاید مر تو را صدر |
جدیثى کان تو را آب حیاتست |
برایت نقل آن اینجا براتست |
به تفسیر فرات کوفى اى دوست |
نظر کن تا در آرى مغز از پوست |
بفرموده ست و بشنو اى دل آگاه |
که لیله فاطمه ست و قدر الله |
که مومن رمزى از معنى آنست |
مر آنان را بود در روح موید |
مراد روح هم که روح قدسیست |
بود آن لیله پر ارج و پر اجر |
ظهور قائم آل محمد صلى الله علیه و آله |
در این مشهد سخن بسیار داردم |
نه ما را با چنین افراد جنگست |
بجنگم با خودم ار مرد جنگم |
که از نفس پلیدم گیج و منگم |
که من از دست خود اندر عذابم |
چه در من آتشى در اشتعالست |
که دوزخ را ز رویش انفعالست |
مرا عقل و مرا نفس بد آیین |
گهى آن مى کشد گاهى برد این |
کجا این وحشتم بودى به خاطر |
وجود اندر نزول و در صعودش |
در این معنى چه چاى قیل و قالست |
نمایى سیر از اقوى به اضعف |
نمایى سیر از اضعف به اقوى |
لذا آن را که بینى در رقیقت |
از آن نشات همى باشد نمونه |
تواند خود به هر حد و مقامى |
به باطن بنگرد از صقع ظاهر |
محاکاتى که اندر اصل و فرعست |
به سان زارع و مزروع و زرعست |
برو بر خوان تو نحن الزارعون را |
بیابى زارع بى چند و چون را |
نزول اندر قیودست و حدودست |
صعود اندر ظهورست و شهودست |
بسى شبها که در طول وجودست |
چنانکه روز رمزى از ظهورست |
ظهورست هر کجا مصباح نورست |
خروج صاعد از ظلمت به نور است |
که یومست و همیشه در ظهورست |
چو صاعد دمبدم اندر خروجست |
عروج امر با یومست و آن یوم |
بود الف سنه مقدارش اى قوم |
ولى این روز خود روز خداییست |
نه هر روزى بدین حد نهاییست |
نه هر یومى از ایام الهیست |
که آن پیدایش اشیاء کماهیست |
لیالى اندر اینجا همچو اشباح |
لیالى اندر آنجا همچو ارواح |
بدان بر این نمط ایام و اشهر |
که مى آید پدید از ماه و از خور |
چو ظلى روز اینجا روزها راست |
که یوم الله یوم القدر صعودى |
مر انسانى که باشد کون جامع |
۰
۰
۸۸/۰۵/۱۴
مجنون