علامه حسن زاده آملی

نکته های عارفانه زندگی علامه حسن زاده آملی(روحی فداه)

{ background:url(image.png) no-repeat center; }

علامه حسن زاده آملی

نکته های عارفانه زندگی علامه حسن زاده آملی(روحی فداه)

علامه حسن زاده آملی

این وبلاگ قصد بر آن دارد که شمه ای از بارقه های نوریه علمی حضرت استاد علامه حسن زاده آملی(روحی فداه)را به نفوس مستعده بچشاند.
که اگر مورد پسند افتد ما را بسند است.
حقیری از دل عالم
رسول سالارکریمی(مجنون)

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

درد دلی به مناسبت گذشتن ماه و سال...

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۰۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی دانم از چه بگویم و به کدام سو رو کنم،به واقع از روی همه شرمنده ام،به قول حضرت علامه حسن زاده آملی:"از روی شیطان هم شرمنده ام که او در کار خود ثابت قدم بود و من نیستم" نمی دانم ما انسانها زمینی به دنبال چه چیزی در این دنیایی که هر دم از آن آفتی می رسد!اینگونه مشتاقانه و بی دریغ فریفته این جمال نوعروس هزار داماد می شویم...اول به خودم میخواهم عرض کنم که:

مرغ بر بالا پران و سایه اش                 میدود بر خاک پران مرغ وش

ابلهی صیاد آن سایه شود                   می دود چندانکه بی مایه شود

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست            بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به سوی سایه او                  ترکشش خالی شود از جست و جو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت           از دویدن در شکار سایه تفت

لحظه به لحظه عمرم میگذرد و لحظه ای بیدار نشده ام،جوانی ام که این است،پیری ام چون است!؟در جوانی اگر نمیرم در پیری به طریق اولی نخواهم مُرد!!

افسوس و هزار افسوس که تمام این حرف ها برایم لقلقه زبان شده است...نمازم،روزه ام،قرآن خواندنم همه و همه برای کارهای دیگر شده است!!

در دلم به جز خدا حاجت دارم!!نمی دانم چرا کمتر از ایازم که فقط به عشق پادشاهش و به رضای او عمل میکرد،تازه پادشاه او مجاز بود و پادشاه من حقیقت!:


یکی خرده بر شاه غزنین گرفت

که حسنی ندارد ایاز ای شگفت

گلی را که نه رنگ باشد نه بوی

غریب است سودای بلبل بر اوی!

به محمود گفت این حکایت کسی

بپیچید از اندیشه بر خود بسی

که عشق من ای خواجه بر خوی اوست

نه بر قد و بالای نیکوی اوست

شنیدم که در تنگنایی شتر

بیفتاد و بشکست صندوق در

به یغما ملک آستین برفشاند

وزان جا بتعجیل مرکب براند

سواران پی در و مرجان شدند

ز سلطان به یغما پریشان شدند

نماند از وشاقان گردن فراز

کسی در قفای ملک جز ایاز

نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ

ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ

من اندر قفای تو می‌تاختم

ز خدمت به نعمت نپرداختم

گرت قربتی هست در بارگاه

به خلعت مشو غافل از پادشاه

خلاف طریقت بود کاولیا

تمنا کنند از خدا جز خدا

گر از دوست چشمت بر احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست


گاهی فکر میکنم که بروم و خودش را بخواهم...می بینم که خودش را هم نشناخته ام...چگونه بخواهمش!؟چه بخواهم؟کجا بروم و بخواهمش!؟

و در این اوقات است که درونم شعله بر میکشد و فریاد بر می آورد که "هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن"

کجا بروم که او نباشد!؟چه را بخواهم که او نباشد!؟

"فکر حضور قرب نیاورده،بُعد آورده است"

می خواهم بمیرم و زنده شوم...زنده ی به عشق...زنده ی به حقیقت!

این دنیا جای زیستن نیست!جای تکیه کردن نیست...از آن توصیفی که حضرت موسی(ع)راجع به عصایش کرد:"که این عصای من است،وسیله است که بدان تکیه میکنم!!"فهمیدم که هرچه را بگویی که می خواهی بدان تکیه کنی،تبدیل به مار و اژدر خواهد شد...شاید هم فی نفسه مار است!!"

میخواهم به جایی برسم که ابراهیم وار فریاد کنم:

ان حیاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین

ولی باز آرام به خودم زمزمه میکنم:

رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته 

مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته


سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم

که گفتا حل شود مشکل ولی آهست آهسته


تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی

شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته


مزن از نا امیدی دم که آن طفل دبستانی

شود دانشوری کامل ولی آهسته آهسته


بنور دانش و تقوی شود گمگشتگانی را

بحق آوردن از باطل ولی آهسته آهسته


همای عشق مارا برده با خود دربر دلبر

ازین منزل به آن منزل ولی آهسته آهسته


که باید ناخدا کشتی در امواج دریا را

کشاند جانب ساحل ولی آهسته آهسته


بدامن دامن در ثمین دیدگانم شد

سرشک رحمتش نازل ولی آهسته آهسته


سحرگاهی دل آگاهی چه مینالید از حسرت

که آه از عمر بی حاصل ولی آهسته آهسته


حضورش قوت سحبان نطقم را ربود از من

شده سحبان من باقل ولی آهسته آهسته


شراب عشق را بنگر که هر خلوت نشینی را

کند رسوای هر محفل ولی آهسته آهسته


خرامان بگذرد از خطه ایران غزلهایم

به هند و سند کشد محمل ولی آهسته آهسته


بلطف پیر میخانه حسن بگرفت پیمانه

بامیدش شده نائل ولی آهسته آهسته


و آری...آهسته آهسته...

ولی با گذشتن محرم چه کنم!!!!!؟باز هم دارد میگذرد و ما از خود نگذشتیم...

یا الله

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۱۹
مجنون

نظرات  (۶)

عالی بود
ولنبلونکم حتی نعلم المجهدین منکم و الصابرین و نبلوا اخبارکم
(به یقین ما شما را امتحان میکنیم تا مجاهدان از شما و صابران را مشخص کنیم و اخبار شما را نیز می آزماییم)
سلام علیکم _ دلنوشته ی زیبایی بود و از همه زیباتر آنکه در این دنیای زمینی هنوز جوانانی مانند شما به فکر پرواز هستند.پس در آسمان معنویت تا اوج پرواز کن و پریدن را به دیگران نیز بیاموز.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته ام بهر تنم
وبلاگ جالبی دارید...مایلم با شما تبادل لینک داشته باشم ...من بنر شما را در وبم میزارم...شما هم منا با نام "نماز ارتباط با خدا"لینک کنید ...ممنون...
الذین قالو ربنا الله ثم استقامو
احسنت بر رسول که از استقامت کنندگان است. و من الله التوفیق
۲۰ آذر ۹۱ ، ۲۱:۱۰ سادات حسینی
عالی بود عالی
سلام و ممنون،زیبا بود
خیر ببینی برادر
پاسخ:
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">